جدول جو
جدول جو

معنی رک گویی - جستجوی لغت در جدول جو

رک گویی
سخن راست و صریح و بی پرده و بی پروا گفتن، صراحت لهجه
تصویری از رک گویی
تصویر رک گویی
فرهنگ فارسی عمید
رک گویی
(رُ)
صراحت لهجه. بی پرده و صریح گفتاری. رک گفتن. صدع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رک گویی
با صراحت سخن گفتن صاف و پوست کنده حرف زدن
تصویری از رک گویی
تصویر رک گویی
فرهنگ لغت هوشیار
رک گویی
((رُ))
با صراحت سخن گفتن، صاف و پوست کنده حرف زدن
تصویری از رک گویی
تصویر رک گویی
فرهنگ فارسی معین
رک گویی
صراحت، صراحت لهجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تک گویی
تصویر تک گویی
مونولوگ (Monologue) یا تک گویی در سینما و تئاتر به صحبت طولانی و یک طرفهٔ یک شخصیت در مقام یک کاراکتر اصلی داستان اشاره دارد. این صحبت معمولاً بدون وجود تعامل دیگر شخصیت ها صورت می گیرد و هدف آن نمایش دادن افکار، احساسات، یا تجربیات عمیق شخصیت است.
در سینما، مونولوگ معمولاً در قالب یک تکه طولانی از متن است که توسط یک شخصیت اصلی یا نقش اول اجرا می شود. این مونولوگ می تواند به صورت صریح (شخصیت به طور مستقیم با تماشاگر صحبت می کند) یا به صورت غیر صریح (تفکرها یا خاطراتی که بدون حضور فیزیکی شخصیت در صحنه نمایش داده می شوند) باشد.
مونولوگ ها معمولاً برای نمایش دادن افکار عمیق شخصیت، انتقال اطلاعات به تماشاگر در مورد زمینه داستان، یا برجسته کردن تحولات روانی و شخصیتی شخصیت استفاده می شوند. آنها ممکن است به عنوان ابزاری برای توسعه داستان، شناخت بیشتر شخصیت ها، و یا ایجاد تأملات عمیق تر در مخاطبان عمل کنند.
در مورد سینما، مونولوگ ها ممکن است در قالب یک صحنه طولانی باشند که به تنهایی در اوج نقطه عطف داستان قرار دارد و تأثیر بزرگی بر فهم تماشاگران داشته باشد.
گفتگو با خود که نقطه ی مقابل دیالوگ یعنی گفتگو با یکدیگر است. استفاده از این تمهید آسان و در عین حال مستلزم تجربه و مهارت است.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از چرب گویی
تصویر چرب گویی
چرب زبانی، شیرین سخنی
فرهنگ فارسی عمید
(گُ هََ بَ)
که صریح گوید. که عادت به گفتار صریح دارد. صریح اللهجه. آنکه گفتنی آشکار گوید و پنهان ندارد. آنکه بی پرده سخن گوید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ وِ)
ره گوی. ره گو. مطرب و خواننده و خنیاگر و نغمه سرای. (از انجمن آرا) (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) :
حریف آمده مهمان و مطرب و ره گوی
برون ماه صیام و درون ماه صیام.
سوزنی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ کَ / کِ دَ / دِ)
رک گو. رجوع به رک گو شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عمل کژگوی. کج گویی. دروغزنی. دروغگویی. مقابل راست گویی:
ز کژگویی سخن را قدر کم گشت
کسی کو راستگو شد محتشم گشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
زبان آوری، فصاحت، (فرهنگ فارسی معین)، درباره دیگران سخن نیکو گفتن، (فرهنگ فارسی معین)، مقابل بدگویی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
بی ریایی و بی ساختگی و یک جهتی و بی خلافی. (ناظم الاطباء). و رجوع به یک روی و یک رویه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
عمل یکی گوی. موحدی. اعتقاد به یگانگی خداوند. و رجوع به یکی گو شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نرم گو بودن. نرم زبانی. نرم گفتاری. رجوع به نرم گو شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
چگونگی حق گوی:
وفاداری و حق گویی نه کار هر کسی باشد
غلام آصف ثانی جلال الحق ّ والدینم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از یک رویی
تصویر یک رویی
یک رو بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکی گویی
تصویر یکی گویی
حالت و عمل یکی گوی موحدی اعتقاد به یگانگی خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول گویی
تصویر ول گویی
عمل ول گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک گویی
تصویر نیک گویی
درباره دیگران سخن نیگو گفتن، زبان آوری فصاحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم گویی
تصویر کم گویی
کم سخنی کم گویی، سکوت خاموشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرت گویی
تصویر پرت گویی
چگونگی آنکه پرت گوید پرت گفتن: (کاغذ و مداد را دور بینداز پرت گویی بس است) (ص. هدایت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد گویی
تصویر بد گویی
بد حرفی بد سخنی، غیبت تهمت افترا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکرگویی
تصویر بکرگویی
نوگویی، نوآوری
فرهنگ لغت هوشیار
صریح، صریح اللهجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پس خوانی کردن در نوحه
فرهنگ گویش مازندرانی
اسهالی، شکم روی
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی است با برگ های ماهوتی سبز رنگ مایل به خاکستری که گل
فرهنگ گویش مازندرانی